اندکی زندگی



حال و هوای این روزام با همین روزای سال قبل مقایسه میکنم 
چن روزه
چن هفته است 
هرچقدم خداروشکر می کنم بازم کمه 
لحظه ب لحظه ک یادم می اید میگم خدایا شکرت که تموم شدن 
روزای پر از دلهره 
پر از اشفتگی 
پر از استرس 
و پر از غم روزای 96
اگه بخوام کمی بیشتر یاد اوریشون کنم چشمام پر میشه .مثل همین چند روز پیش که داشتم عکسای 96 نگا میکردم ب خودم اومدم دیدم گونه هام خیس :(

از همه ی سختی های اون روزا بگذرم از اون همه غمی که روی دلم سنگینی میکرد و بعضی روزا از شدت غمی ک داشتم احساس میکردم قلبم درد میکنه 
 
و انگار ی چیز سنگینی گداشتن روی قفسه سینه ام نمیتونم بگذرم 

و اما امروز و ک بابت تک تک ثانیه هایی که دارم خداروشکر میکنم هیچ وقت فکر نمیکردم که با این رشته به این حجم ارامش برسم 

مگه ادم از ی زندگی چی میخواد ب جز ی دل اروم ؟

خدایا بابت این ارامشی که الان دارم شکرت 

مرسی که هوای دلم داری 



با نامه ی تغییر خوابگاهم موافقت شد 

و کلا ساختمون خوابگاه تغییر میکنه و میرم ی خوابگاه بهتره 

خیلی احتمالش کم بود این خوابگاه بهم بدن ولی خوب ی بارم شانس در خونمون زد 

ولی.  

با عشق جدید میم هم خوابگاهی میشم

خدا؟ 

توام؟

من ب اندازه کافی اینو تو دانشکده میبینم اذیت میشم 

حالا دقیق باید بی افتم خوابگاه اون؟

نمیدونم واقعا حکمتت چیه؟ این که میخوای قوی تر شم ؟ بخدا ب اندازه کافی قوی شدم

این ک میخوای دق کنم همش؟

یا شایدم میخوای ی جور دیگ ورق برگرده و بی لیاقتی میم رسما برام ثابت شه

خدا تو ک میدونی چقد برام سخت گذشته 

لطفا تو دوسم داشته باش 

و هوام داشته باش


خیلی زود سال اول دانشگاه گذشت و من الان یک ترم 3ییم 

همیشه فانتزیم این بود ک درسام جوری بی افته که ساعت8 کلاس نداشته باشم 

چون همیشه پوکر فیس میباشم تو کلاسای 8تا10

و این ترم این محقق شد. ب جز یک روز بقیه روزا کلاسام 10تا5 عصر :) 

در کنار درس دیگه وقتش شده که ی کار نیمه وقت داشته باشم ولی خوب تایم کلاسام این اجازه رو نمیده 

رفتم در خواست پشتیبانی دادم و با نمایندگی شهرمون ک آشناست صحبت کردم ک پا در میونی کنه و قبولم کنن ک این هفته نتیجه اش اعلام میشه 

خیلییییی خوب میشه اگه اوکی بشه 

میشه برام انرژی مثبت بفرستین ک قبولم کنن

رفتم کلاس عکاسی های شهر دانشجویی رو پرسیدم ولی بین اینکه از صفر شروع کنم یا سطح 1 دو دل شدم و فعلا نرفتم دنبالش 

ب جاش 3 تا ورکشاپ ثبت نام کردم ک از اواخر مهر شروع میشه 

ورکشاپ مقدماتی 

معماری و طبیعت 

هنر عکاسی در ایران 

کلاس زبان هم باید برم ولی چون عکاسی هم هست و هم دانشگاه یکم در مورد اینکه این ترم باشه یا ترم بعد مرددم میکنه 

و از طرفی برای اپلای کردن برادرم توصیه ی اکید کردن ک حتما زبان ادامه بدم

و خیلی هوس میکنم ک برم باشگاه ولی متاسفانه وقتش ندارم 

چیز جذاب تر اینکه این ترم درسا رو سر کلاس گوش می‌کنم و با جدیت تمام میخونم 

حقیقتا انگیزه و هدف داشتن چیز خیلی خوبیه ک ب زندگی جهت میده 

 

 


تنها چیزی که این روزا غمگینم میکنه دور شدنش هست 

وقتی بهش فکر میکنم بی اختیار چشم هام خیس میشن. همین جوریشم چون که خواهر ندارم کلی احساس خلا و تنهایی میکنم

از کل دنیا ی دلم به داشتن برادر بزرگتر خوش بود که اونم میشه دورترین نقطه

تو این دنیا

اولین روزی که فهمیدم رفتنش حتمی شده آخرین امتحان ترم 2 بود 

که از خود شهر دانشجویی تا خود خونه بکوب گریه کردم 

همین جوریشم سالی 3 بار بیشتر نمیدیدمش 

ولی اینکه وقتی بهش فک کنی و بدونی حتی دیگه دستت هم بهش نمیرسه 

و حالا حالاها نمیتونی ببینیش حس خوبی نیست 

قطعا روز پروازت من تتها ترین ادم شهرم 

برادر ها قلب خواهر شون هستند

خدا پشت و پناهت باشه قلب من

دلتنگی های من برای تو (1)

4:37

19/5/98


2 ابان شب ساعت 12 با بچه های اتاقمون همراه نهاد رهبری دانشگاه و بقیه بچه ها راهی مشهد شدیم 

چیزی حدود 24 ساعت تو راه بودیم و شب ساعت 8 نزدیک مشهد شهر ملک آباد بهمون اسکان دادن 

بو ی شام خیلی مضخرف و بدون پتو و بالش 

با همه ی غر زدنامون شب رو صبح کردیم و تا حدود یک شب داشتیم جرأت و حقیقت بازی میکردیم 

ساعت 5 صبح بیدار شدیم و برای 30 کیلومتر پیاده روی خودمون آماده کردیم 

چیزی حدود 10 کیلومتر اول راحت بود ولی بعدش سخت 

طول مسیر موکب های مختلفی بود ک که از زائرا پذیرایی میکردن و از لحاظ نظافتی خیلی کثیف بود طول مسیر 

و در آخر راهمون با بچه های phdدانشکده دارو آشنا شدیم و گفتیم خندیدیم

با اینکه تفاوت سنی زیادی داشتن ولی خوش مشرب بودن

ساعت 6 با کامل شدن کاروان  مون ک دیگه ب مشهد رسیده بودیم با ی اتوبوس خط ویژه رسیدیم به محل اسکان مون

بر خلاف چیزی ک انتظار داشتیم خیلی تمیز و با کلاس بود 

با اون همه خستگی شاممون خوردیم و دوش گرفتیم و شب و رفتیم حرم 

چیزی حدود 300 قدم تا حرم فاصلمون بود 

اون شب حرم خیلی خوب بود 

آرامشی ک از حرم گرفتیم همه ی خستگی راه  رو شست و برد 

من بارها مشهد رفتم ولی این دفعه ی چیز دیگه بود 

به قدری آرام بخش بود که دلم نمیخواست برگردم 

روز بعد رحلت پیامبر بود ک مشهد به شدت شلوغ و اون روز ما برای بازار گردی انتخاب کردیم 

و چن تا از پاساژ های 17 شهریور گشتیم و عصر حوالی ساعت 6 رفتیم طرقبه و موج های خروشان 

3 ساعتی ک داخل بودیم لحظه به لحظه اش هیجان بود ولی مسیر بازگشت مون خوردیم ب ترافیک 

 2 تا از بچه ها مون باهم بحث کردن که البته اینم از سختی های سفر ب هرحال 

چیزی حدود یک هفته این سفر دانشجویی ما طول کشید 

با همه سختی های سفر دست جمعی اون حال هوای حرم به همچی می ارزید 

و متفاوت از همه سفرهای زیارتی زندگیم بود 

ثبت شه به نام ترم3 و اولین سفر دانشجویی 

 


حوالی دی ماه سال گذشته دانشجویان روان‌ شناسی بالینی دانشگاه ی گروه در مانی تشکیل دادن  و تو چنل دانشگاه فراخوان دادن 

برا اول تستش همون بهمن ماه رفتم نمره افسردگی من 28بود 29 افسردگی شدید هست 

بعدعید  کلاس ها شروع شد یک جلسه 8 9 نفره ادمای مختلف با افسردگی های مختلف،

خیلی ها بهم گفتن مگه فایده داره؟ تو کجات شبیه افسرده هاست؟

رفتم و کلاسام ادامه دادم

دیگه جوری بود ک برای تشکیل کلاسا دل تو دلم نبود 

اواخر خرداد کلاسم تموم شد 

اون حال خوبی ک داشتم رو با دنیا عوض نمیکنم و نمیکردم 

و مهر امسال برای سومین بار چکاب روحی شدم

افسردگی من از 28 به 10 و به 3 رسیده بود 

از اینکه برای حال خوبم تلاش کردم و نتیجه اش گرفتم بی نهایت خوشحالم 

مطمئنم 20 سال دیگه برای وقتی ک  تو 20 سالگیم گذاشتم و برای حال خوبم از خودم ممنون خواهم بود 

 

 


کتاب مرشد و مارگاریتا رو تا صفحه 150 خوندم و دیگه ادامه ندادم 

خیلی تو کتاب غرق شده بودم و کتابی ک فرا واقعی بود و ترسناک

ب حدی ک شبا دستشویی نمتونستم برم 

هنوزم ک دارم مینویسم در موردش دوست ندارم ب موضوع داستان فک کنم

فیلم پیشنهاد شرم آور 

جالب بود و پیشنهاد میدم ک ببیندش


از 2 اسفند خونه هستم 

و ب جز 2 بار پام از در بیرون نذاشتم 

چرا دروغ اوایل خونه نشینی برام سخت بود خصوصا منی که خوابگاه میشم و تو اتاقی اندازه اتاق خودم با 6 نفر دیگه زندگی میکنم و همیشه یکی هست برای هم صحبتی ولی حالا تنهام ب جز چند کلمه ای ک با پدر و مادر رد وبدل میشه

ولی این هفته هفته‌ی خیلی خوبی بودی  از افسردگی خانه نشینی خبری نیست و کتاب مرشد و مارگاریتا رو شروع کردم روزی 50 صفحه میخونم ازش

و از امشب شروع میکنم ب فیلم دیدن و لذت بردن از فصل قشنگ تنهایی ♥️

خیلی روزا خوابگاه دلم میخواست برای یک هفته تعطیل بشم انقد که از زندگی دست جمعی خسته میشدم و از چالش ها و اتفاقاتی ک توی خوابگاه وقتی مجبوری با ی عده آدم کم شعور سر و کله بزنی 

از فردا هم ی تایمی رو اختصاص میدم ب رشد شخصیت خودم و گوش کردن ب ویس های دکتر شیری 

وشاید حالا که آرامش ذهن دارم و اطرافم آروم شروع کنم 21 روز مدیتیشن فراوانی رو دوباره انجام بدم که دوره ی قبل نصف و نیمه رهاش کردم 

ماسک صورت درست کردم هم تجربه ی خوبیه برای این روزا و مراقبت از پوستم

و مورد بعدی ک مدت هاست نمیتونستم رعایت کنم 8 لیوان آب روزانه بود ک داره عملی میشه 

این قسمت از بحرانم میگذره میره وما آدما ها بهش عادت میکنیم

مهم اینکه از فرصتی ک پیش اومده برای رشد خودمون استفاده کنیم 

و حالا هرکی ب هر نحوی ک خودش دوست داره 

منم سعی میکنم از فیلم ها وکتاب هایی ک میخونم بیام بنویسم

 

امیدوارم شمام لذت ببرین 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پیچک رایانه Derrick وبلاگ شخصی علی احمدی فروشگاه زنجیره سورنا شعبه ۲۶۵ درج آگهی رایگان پیکاسو هنر اسب تک شاخ صورتی بالدار خدمات تزریق پلاستیک بهکارنما